نهادن موسى(ع) در میان صندوق و افكندن آن به دریامادر موسى(ع) طبق الهام الهى، تصمیم گرفت، كودكش را به دریا بیفكند، به طور محرمانه به سراغ یك نفر نجّار مصرى كه از فرعونیان بود آمد و از او درخواست یك صندوقچه كرد.
نجّار گفت: صندوقچه را براى چه میخواهی؟
یوكابد كه زبانش به دروغ عادت نكرده بود گفت: من از بنیاسرائیلم، نوزاد پسرى دارم، میخواهم نوزادم را در آن مخفى نمایم.
نجّار مصرى تا این سخن را شنید، تصمیم گرفت این خبر را به جلّادان برساند، به سراغ آنها رفت، ولى آنچنان وحشتى عظیم بر قلبش مسلّط شد كه زبانش از سخن گفتن بازایستاد، میخواست با اشاره دست، مطلب را بازگو كند، مأمورین از حركات او چنین برداشت كردند كه یك آدم مسخره كننده است، او را زدند و از آنجا بیرون نمودند.
او وقتیکه حالت عادى خود را بازیافت، بار دیگر براى گزارش نزد جلّادان رفت، باز مانند اول زبانش گرفت، و این موضوع سه بار تكرار شد، او وقتی که به حال عادى بازگشت، فهمید كه در این موضوع، یك راز الهى نهفته است، صندوق را ساخت و به مادر موسى(ع) تحویل داد.[1]
مادر موسى(ع) نوزاد خود را در میان آن صندوق نهاد، صبحگاهان هنگامی که خلوت بود، كنار رود نیل آمد و آن صندوق را به رود نیل انداخت، امواج نیل آن صندوق را با خود برد، این لحظه براى مادر موسى، لحظهای بسیار حساس و پرهیجانى بود، اگر لطف الهى نبود، مادر فریاد میکشید و از فراق نور دیدهاش، جیغ میزد و در نتیجه جاسوسان متوجّه میشدند، ولى خطاب «وَ لا تَخافى وَ لا تَحزَنِى» (نترس و محزون نباش، ما موسی را به تو بازمیگردانیم)[2] قلب مادر را آرام كرد، چه بهتر كه در اینجا رشته سخن را به پروین اعتصامى بدهیم كه میگوید:
مادر موسى، چو موسى را به نیل/ در فكند، از گفتهی ربّ جلیل
خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه/ گفت كاى فرزند خرد بیگناه
گر فراموشت كند لطف خداى/ چون رهى زین كشتى بى ناخدای؟
وحى آمد كاین چه فكر باطل است/ رهرو ما اینك اندر منزل است
ما گرفتیم آنچه را انداختى/ دست حق را دیدى و نشناختی
سطح آب از گاهوارش خوشتر است/ دایهاش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند/ آنچه میگوییم ما، آن میکنند
به كه برگردی، بما بسپاریش/ كى تو از ما دوستتر میداریش
موسى(ع) در خانه فرعون فرعون در كاخ خود بود، و همسرى به نام آسیه داشت[3] آنها فرزندى جز یك دختر به نام (انیسا) نداشتند، و او نیز به یك بیمارى شدید و بیدرمان برص مبتلا بود، و همه طبیبهای آن عصر از درمان او درمانده شده بودند، فرعون در مورد شفاى او به كاهنان متوسل شده بود، كاهنان گفته بودند: «اى فرعون! ما پیشبینی میکنیم كه از درون این دریا انسانى به این كاخ گام مینهد كه اگر از آب دهانش را به بدن این دختر بیمار بمالند، شفا مییابد.»
فرعون و همسرش آسیه در انتظار چنین ماجرایى بودند كه ناگهان روزى در كنار رود نیل صندوقچهای را دیدند كه امواج دریا آن را حركت میداد، به دستور فرعون بیدرنگ آن صندوقچه را گرفتند و نزد فرعون آوردند، آسیه درِ صندوق را گشود، ناگاه چشمش به نوزادى نورانى افتاد، همان لحظه محبّت موسى(ع) در قلب آسیه جاى گرفت.
وقتی که فرعون نوزاد را دید، خشمگین شد و گفت: چرا این پسر كشته نشده است؟!
آسیه گفت: این پسربچههای این سال نیست، و تو فرمان دادهای كه پسرهاى نوزاد این سال را بكشند، بگذار این كودك بماند. در آیه 9 سوره قصص، این مطلب چنین آمده:
«همسر فرعون (آسیه) گفت: او را نكشید شاید نور چشم من و شما شود، و براى ما مفید باشد بتوانیم او را به عنوان پسر خود برگزینیم.»
انیسا دختر فرعون از آب دهان آن كودك به بدنش مالید و شفا یافت، آن كودك را به بغل گرفت و بوسید، اطرافیان فرعون به فرعون گفتند: به گمان ما این كودك، همان است كه موجب واژگونى تخت و تاج تو خواهد شد، فرمان بده او را به دریا بیفكنند، فرعون چنین تصمیم گرفت، ولى آسیه نگذاشت و با به کار بردن انواع شیوهها كه شاید یكى از آنها شفاى دخترش بود، از كشتن موسى جلوگیرى نمود.
به هر حال مشیت نافذ پروردگار موجب شد كه این نوزاد در درون كاخ فرعون، مهمترین كانون خطر، پرورش یافت.[4]
مادر موسى به خواهر موسى گفت: به دنبال صندوقچه برو ماجرا را پى گیرى كن.
خواهر موسى(ع) دستور مادر را انجام داد و از فاصله دور به جستجو پرداخت، و از دور دید كه فرعونیان آن صندوقچه را از آب گرفتند، بسیار شاد شد كه برادر كوچكش از خطر آب نجات یافت.
طولى نكشید كه احساس كردند نوزاد گرسنه است و نیاز به شیر دارد، به دستور آسیه و فرعون، مأمورین به دنبال یافتن دایه حركت كردند، اما عجیب این که چندین دایه آوردند، ولى نوزاد پستان هیچ یک از آنها را نگرفت، مأمورین همچنان در جستجوى دایه بودند كه ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد كردند كه گفت: من خانوادهای را میشناسم كه میتوانند این كودك را شیر دهند و سرپرستى كنند.
آن دختر، خواهر موسى بود، مأمورین كه او را نمیشناختند با راهنمایى او نزد مادر موسى(ع) رفتند و او را به كاخ فرعون آوردند تا به نوزاد شیر دهد، نوزاد را به او دادند، نوزاد با اشتیاق تمام، پستان او را گرفت و شیر خورد، همه حاضران خوشحال شدند، و به مادر موسى(ع) آفرین گفتند. از آن پس مادر موسى، موسى(ع) را به خانهاش برد و به او شیر داد. (یا به كاخ فرعون رفت و آمد میکرد و به موسى شیر میداد.)
به این ترتیب خداوند به وعدهاش وفا كرد كه به مادر موسى(ع) فرموده بود: او را به دریا بیفكن، ما او را به تو برمیگردانیم.[5] به گفته بعضى غیبت موسى از مادرش بیش از سه روز طول نكشید.
جالب این که روزى در دوران شیرخوارگى در آغوش فرعون بود، با دست خویش ریش فرعون را گرفت و كشید مقدارى از موى ریش او كنده شد، و سیلى محكمى به صورت فرعون زد، و به گفته بعضى با چوب كوچكى بازى میکرد با همان چوب بر سر فرعون كوبید.
فرعون خشمگین شد و گفت: این كودك، دشمن من است، هماندم به دنبال جلّادان فرستاد تا بیایند و او را بكشند.
آسیه به فرعون گفت: دستبردار، این نوزاد است و خوب و بد را نمیفهمد، براى اینکه حرف مرا تصدیق كنى، یك قطعه یاقوت و یك قطعه ذغال آتشین نزدش میگذاری، اگر یاقوت را برداشت معلوم میشود كه میفهمد و اگر آتش را برداشت، معلوم میشود نمیفهمد، آنگاه آسیه همین کار را كرد، موسى دست به طرف یاقوت دراز كرد، ولى جبرئیل دست او را به طرف آتش برد، موسى ذغال آتشین را برداشت و به دهان گذاشت، زبانش سوخت، آنگاه خشم فرعون فرو نشست و از كشتن او منصرف شد.[6]
مطابق بعضى از روایات دیگر روزى موسى(ع) عطسه كرد، سپس بیدرنگ گفت: (
اَلْحَمْدُلِلَّه) فرعون از شنیدن این سخن عصبانى شد و به موسى سیلى زد، موسى ریش بلند فرعون را گرفت و كشید، فرعون سخت عصبانى شد و تصمیم گرفت او را به دست جلّادان بسپرد تا او را بكشند، آسیه همسر فرعون، پادرمیانی كرد و به عنوان این که موسى كودك است و به کارهای خود متوجّه نیست، او را از چنگال فرعون نجات داد.[7]
پینوشتها:[1] بحار، ج 13، ص 54؛ مطابق بعضى از روایات، این نجار همان حزقیل (یا حزبیل) بود كه همین حادثه موجب شد به موسى(ع) ایمان آورد، و بعدها بهعنوان مؤمن آل فرعون شناخته گردید كه ایمان خود را پنهان میکرد. (بحار، ج 13، ص 162)
[2] قصص، 7.
[3] آسیه اصلاً از نژاد بنیاسرائیل، و از نوههای پیامبران بود كه فرعون با او ازدواج كرد.
[4] اقتباس از بحار، ج 13، ص 54 و 55؛ مجمع البیان، ج 7، ص 241.
[5] چنانکه این مطلب در آیه 13 قصص آمده است.
[6] بحار، ج 13، ص 56.
[7] تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 117.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی